از من جدا مشو ...

ساخت وبلاگ

رفیق قدیمی من اینو اینجا برات مینویسم شاید یه روز بیای بخونی و دلیل یه چیزایی رو بدونی . . رمز وبلاگمو که میدونی چیه،میتونی بری بخونی اگه رمزم یادت نموند رمز این مطلب اسم و شماره شناسنامته از من جدا مشو ......
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 21:09

‌تو آه منی، اشتباه منی‌، چگونه هنوز از تو می‌گویم‌تو همسفر نیمه راه منی، چگونه هنوز از تو می‌گویم‌‌پناه منی، تکیه گاه منی، که زمزمه ات مانده در گوشم‌گناه منی، بی گناه منی، که بار غمت مانده بر دوشم‌‌بهانه من! بغض خانه من! گرفته دلم گریه می‌خواهم‌خیال خوش عاشقانه من! همیشه تویی آخرین راهم‌‌صدای تو ام، پا به پای تو ام، تو می‌بری ام رو به خاموشیغریبه ترین آشنای تو ام که می‌کُشدم این فراموشی‌تمام منی، ناتمام منی، چه بغض بدی در گلو دارم‌بیا و بگو فکر حال منی، ببین که هنوز آرزو دارم‌‌ از من جدا مشو ......ادامه مطلب
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 19:16

«يا من هو اسمه دوا» يا عباس
«يا من هو اسمه شفا» يا عباس
نگذار خدا نكرده كافر بشوم!
عباس خداست يا خدا ... يا عباس


هرچه میخواهند بگویند.ما از این خاندان معجزه ها دیدیم،باورشان داریم و رهایشان نمیکنیم.هرکسی لایق عشق اهل بیت (ع) نیست.

درد ما روسری و نماز و روزه و لباس مشکی نیست که دنبال رها شدن از آنها باشیم.درد فراتر از اینهاست.

از من جدا مشو ......
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت: 13:54

یه مردی به سن من عاشق بشه‌با موهای جو گندمی رو به روت‌چقدر فرق داره نگاهش به عشق‌تو رو میرسونه به هر آرزوت‌‌با کهنه شراب مست تر میشه شد‌نگاه کن چقدر تجربست پُشت من‌نمیبینی خامی و پوچی ازم‌فقط گُل میگیری تو از مشت من‌‌خودم کمتر از تو نفس میکشم‌که سهم هوامو ببخشم به تو‌تو حرف زیادی داری با خدا‌بگو تا خدامو ببخشم به تو‌‌ببین هر دفعه توی آغوشمی‌یه راز مگو رو بگو میکنم‌بمیرم دوباره به دنیا بیام‌تو رو از خدا آرزو میکنم‌‌یه مردی به سن من عاشق بشه‌به لمس تن و بوسه دل بسته نیست‌اگه از زمین و زمان خسته شه‌همین که به تو میرسه خسته نیست‌‌به تنهایی عادت نده قلبتو‌نگو هر کی عاشق شده باخته‌همین عشقی که توو وجود منه‌ازم آدم بهتری ساخته‌‌خودم کمتر از تو نفس میکشم‌که سهم هوامو ببخشم به تو‌تو حرف زیادی داری با خدا‌بگو تا خدامو ببخشم به تو‌‌ببین هر دفعه توی آغوشمی‌یه راز مگو رو بگو میکنم‌بمیرم دوباره به دنیا بیام‌تو رو از خدا آرزو میکنم‌ از من جدا مشو ......ادامه مطلب
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 56 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 22:42

‌شبی با بید می‌رقصم، شبی با باد می‌جنگمکه من چون غنچه های صبحدم بسیار دلتنگم‌مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پنداردو الّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم‌شبی در گوشه ی محراب قدری «ربّنا» خواندمهمان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم‌اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیستکه من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم‌به خاطر بسپریدم دشمان ! چون نام من عشق استفراموشم کنید ای دوستان ! من مایه ی ننگم‌«مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید»همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم‌ از من جدا مشو ......ادامه مطلب
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 53 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 22:42

‌ بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت وقت آن شیرین از من جدا مشو ......
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 36 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 22:42

مثل آن شیشه که در همهمه باد شکستناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکستبا شب غرق غم و تیره و تارم چه کنم؟با دلی تنگ که از داغ تو دارم چه کنم؟بی قرارم چه کنم؟غصه رفتن تو داده بر باد مراباورم نیست چنین برده ای از یاد مراتا دلی هست بیا، رفتم از دست بیابغض تو راه نفس های مرا بست بیابه هوای دل بیچاره که تنگ است بیاآه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیستپیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیستآه برگرد اگر آه مرا می شنویگوش کن ناله جانکاه مرا می شنویغصه رفتن تو داده بر باد مراباورم نیست چنین برده ای از یاد مراتا دلی هست بیا، رفتم از دست بیابغض تو راه نفس های مرا بست بیابه هوای دل بیچاره که تنگ است بیا از من جدا مشو ......ادامه مطلب
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 61 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:47

يَا حَبِيبَ مَنْ لا حَبِيبَ لَهُ

يَا طَبِيبَ مَنْ لا طَبِيبَ لَهُ

يَا مُجِيبَ مَنْ لا مُجِيبَ لَهُ

يَا شَفِيقَ مَنْ لا شَفِيقَ

لَهُ يَا رَفِيقَ مَنْ لا رَفِيقَ لَهُ

يَا مُغِيثَ مَنْ لا مُغِيثَ لَهُ

يَا دَلِيلَ مَنْ لا دَلِيلَ لَهُ

يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ

يَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ

يَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ

از من جدا مشو ......
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:26

گر تیر جفای دشمنان می‌آید

دل تنگ مکن که دوست می‌فرماید:

بر یار ذلیل هر ملامت کآید

چون یار عزیز می‌پسندد شاید

*****

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز

مستوری و عاشقی به هم ناید راست

گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز

*****

گر دشمن من به دوستی بگزینی

مسکین چه کند با تو به جز مسکینی

صد جور بکن که همچنان مطبوعی

صد تلخ بگو که همچنان شیرینی

از من جدا مشو ......
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:26

دردهای منجامه نیستندتا ز تن در آورمچامه و چکامه نیستندتا به رشته ی سخن درآورمنعره نیستندتا ز نای جان بر آورمدردهای من نگفتنیدردهای من نهفتنی استدردهای منگرچه مثل دردهای مردم زمانه نیستدرد مردم زمانه استمردمی که چین پوستینشانمردمی که رنگ روی آستینشانمردمی که نامهایشانجلد کهنه ی شناسنامه هایشاندرد می کندمن ولی تمام استخوان بودنملحظه های ساده ی سرودنمدرد می کندانحنای روح منشانه های خسته ی غرور منتکیه گاه بی پناهی دلم شکسته استکتف گریه های بی بهانه امبازوان حس شاعرانه امزخم خورده استدردهای پوستی کجا؟درد دوستی کجا؟این سماجت عجیبپافشاری شگفت دردهاستدردهای آشنادردهای بومی غریبدردهای خانگیدردهای کهنه ی لجوجاولین قلمحرف حرف درد رادر دلم نوشته استدست سرنوشتخون درد رابا گلم سرشته استپس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟دردرنگ و بوی غنچه ی دل استپس چگونه منرنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟دفتر مرادست درد می زند ورقشعر تازه ی مرادرد گفته استدرد هم شنفته استپس در این میانه مناز چه حرف می زنم؟درد، حرف نیستدرد، نام دیگر من استمن چگونه خویش را صدا کنم؟ از من جدا مشو ......ادامه مطلب
ما را در سایت از من جدا مشو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esonneta بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:26